عشق بی پایان من
پارت ۱
هارین :ا.تتتتتتتتتتتننننن خدا بگم چیکارت کنه دختره ی گاو ساعت ۱۰ عه خواب موندیم پاشووو دیگه (داد)
ویو ا.ت :
با صدای داد هارین تقریبا میشه گفت که از ترس جوری بلند شدم که سرم محکم خورد تو میله کنار تخت
ا.ت :اخ لییی
هارین :پاشو دیگه
ا.ت : ای بابااااا باشه
عین جت بلند شدم و تقریبا نزدیک بود وسطای راه گوز ملق بشم و هارین هم بره توی دیوار و در راه رفتن به فرودگاه جفتمون شهید بشیم
هارین : ا.ت اگه دستم بهت برسه تیکه بزرگت گوشتههه
ا.ت : فرار رر
اماده شدیم و راه افتادیم سمت فرودگاه وقتی رسیدیم نزدیک به ۲۰ دقیقه منتظر بودیم تا هواپیما برسه . یهویی از سمت راستم صدای داد و هوار شنیدم و برگشتم سمت هارین و دیدم اونم داره با تعجب بهم نگاه میکنه . به سمت صدا برگشتم و دیدن هزاران نف. دور چند تا پسر جمع شدن . حدس زدم که شاید ایدل باشن واسه همین با هارین رفتیم که یه سر و گوشی و اب بدیم همینکه به پشرا رسیدیم صدای دینگ دینگ پرواز ما بلند شد واسه همین رفتیم سمت جایی که شناسنامه ها و گذر نامه هارو نگاه میکردن اما همینکه رفتیم شناسنامه رو بدیم یه دختره با تنه از کنارمون رد شد . خواستم یچیزی بگم که هارین جلومو و گرفت و گفتش که بیخیالش شد .
وقتی رسیدیم به خانمی که اونجا کار میکرد گفت که هواپیما پر شده و دیگه امکانش نیست که ما سوار شیم
ا.ت :ولی ما بلیط دارم (نیشخند عصبی و حرص دار)
خانومه :متاسفم ولی نمیشه خانم(بیتفاوت )
ا.ت :یعنی چی نمیشه(داد) من پول بلیط دادم رزرو کردم و تو میگی متأسفم ؟؟(داد و عصبانیت )
خانمه :خانم اگه بخواین اذیت کنین نگهبانو صدا میکنم .
ویو هارین:....
خب خب خب
اینم پارت اول🥰
خیلی حمایت کنین لطفا کامنت گذاشتم و لایک وقتتونو نمیگره 🥺🥺🫶
منتطر پارت های بعد باشین و نظراتتونو بهم بگین
هارین :ا.تتتتتتتتتتتننننن خدا بگم چیکارت کنه دختره ی گاو ساعت ۱۰ عه خواب موندیم پاشووو دیگه (داد)
ویو ا.ت :
با صدای داد هارین تقریبا میشه گفت که از ترس جوری بلند شدم که سرم محکم خورد تو میله کنار تخت
ا.ت :اخ لییی
هارین :پاشو دیگه
ا.ت : ای بابااااا باشه
عین جت بلند شدم و تقریبا نزدیک بود وسطای راه گوز ملق بشم و هارین هم بره توی دیوار و در راه رفتن به فرودگاه جفتمون شهید بشیم
هارین : ا.ت اگه دستم بهت برسه تیکه بزرگت گوشتههه
ا.ت : فرار رر
اماده شدیم و راه افتادیم سمت فرودگاه وقتی رسیدیم نزدیک به ۲۰ دقیقه منتظر بودیم تا هواپیما برسه . یهویی از سمت راستم صدای داد و هوار شنیدم و برگشتم سمت هارین و دیدم اونم داره با تعجب بهم نگاه میکنه . به سمت صدا برگشتم و دیدن هزاران نف. دور چند تا پسر جمع شدن . حدس زدم که شاید ایدل باشن واسه همین با هارین رفتیم که یه سر و گوشی و اب بدیم همینکه به پشرا رسیدیم صدای دینگ دینگ پرواز ما بلند شد واسه همین رفتیم سمت جایی که شناسنامه ها و گذر نامه هارو نگاه میکردن اما همینکه رفتیم شناسنامه رو بدیم یه دختره با تنه از کنارمون رد شد . خواستم یچیزی بگم که هارین جلومو و گرفت و گفتش که بیخیالش شد .
وقتی رسیدیم به خانمی که اونجا کار میکرد گفت که هواپیما پر شده و دیگه امکانش نیست که ما سوار شیم
ا.ت :ولی ما بلیط دارم (نیشخند عصبی و حرص دار)
خانومه :متاسفم ولی نمیشه خانم(بیتفاوت )
ا.ت :یعنی چی نمیشه(داد) من پول بلیط دادم رزرو کردم و تو میگی متأسفم ؟؟(داد و عصبانیت )
خانمه :خانم اگه بخواین اذیت کنین نگهبانو صدا میکنم .
ویو هارین:....
خب خب خب
اینم پارت اول🥰
خیلی حمایت کنین لطفا کامنت گذاشتم و لایک وقتتونو نمیگره 🥺🥺🫶
منتطر پارت های بعد باشین و نظراتتونو بهم بگین
- ۱۰۳
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط